عقلانیت وحى

پدیدآورلطف‌الله میثمی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 691 بازدید
عقلانیت وحى

لطف‏الله میثمى
چکیده:

عقلانیت وحى که قرآن بیان مى‏کند، عقلانیت مستقلى است که مبناى آن رب است . عقل و وحى را نمى‏توان دو چیز دانست . بحث‏خداشناسى که محور عقلانیت وحى است چهار وجه دارد: عدم امکان شک در خدا، عدم امکان اثبات وجود خدا، عدم امکان انکار خدا و نیز عدم امکان تعریف خدا .
اثبات وجود خدا مورد نهى قرآن، انبیاء و ائمه قلمداد شده است . از موانع توسعه همین چالش‏هاى سردرگم در مسائل کلامى دانسته شده است . یعنى تلاش براى اثبات خدا .
در قرآن در مبحث وحى سه نوع آیه داریم: دسته اول، آیاتى که از نزول دفعى وحى سخن مى‏گویند، دسته دوم، آیاتى که نزول تدریجى وحى را نشان مى‏دهند و دسته سوم، آیاتى که به ما نشان مى‏دهند چطور پیامبر به عنوان یک بشر، با راهنما قرار دادن قرآن، به «عمل صالح زمان‏» رسیده است; به این معنا که توانسته است‏به مرحله‏اى برسد که عملى را که با خردورزى خود نسبت‏به شرایط زمان انجام داده است، از طرف خدا هم مهر تایید الاهى بخورد .

نزول دفعى وحى

«وحى‏» یا «نزول دفعى‏» یعنى جهش در مبنا یا مبانى . فرمان «اقرا» یعنى «بفهم‏» ; چرا که در لحظه وحى بر پیامبر در غار حرا کتابى نبوده تا پیامبر بخواند . همین‏جاست که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله با فهم جدیدى روبه‏رو مى‏شود که: آرى «رب‏» است که مى‏تواند جاودانه کند و مى‏تواند مبنا، بدیهى اولیه، و همان «اکسیوم‏» باشد . منظور خداوند از خطاب «اقرا: بخوان‏» القاى یک علم و فهم جدید است . براى تقریب به ذهن و درک فضاى آن موقع، عده‏اى مى‏گفتند: ثروت، زمین، شیوه تولید، فرزندان و میراث گذشته ما را جاودانه مى‏کنند، «یحسب ان ماله اخلده‏» (همزه: 3) در برابر این نظریه در شب مبعث، مبناى جدیدى ارائه مى‏شود که تنها خدا مى‏تواند آدمى را جاودانه کند ... .
بسیارى مى‏خواهند عقل و وحى را دوتا بکنند و بعد هم به هم جوش بدهند . به نظر من این امکان‏پذیر نیست . قرآن عقلانیت مستقلى را بیان مى‏کند که من نامش را «عقلانیت وحى‏» گذاشته‏ام . در اینجا وحى عقلانیتى است که مبناى آن رب است .
شیطان از نگاه قرآن، خدا را قبول دارد . از سویى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله هم خالقیت‏خدا را قبول دارد . اینجاست که عقلانیت وحى به مقوله فراگیر مبتنى مى‏شود که این مبنا مى‏تواند مبناى مشترکى براى گفتمان جهانى باشد . اصلى‏ترین و بیشترین هزینه‏اى که ما در تاریخ صد ساله ایران پرداخته‏ایم مسئله حذف نیروها بوده است . عده‏اى را با خدا و عده‏اى را بى‏خدا تصور کرده‏ایم . یک عده را دین‏دار و عده دیگر را بى‏دین خوانده‏ایم، درحالى‏که خود شیطان هم خدا را قبول دارد و فرعون هم دین‏دار است . اگر با خدا - بى‏خدا، تنها ملاک حق و باطل باشد بنابراین شیطان هم دوست ما خواهد شد .

نزول تدریجى وحى

وحى تدریجى یعنى حضور همواره خدا در روابط و احکام ما . قرآن در بیست و سه سال، چگونگى برخورد با جنگ، صلح، منافق، کافر، ازدواج، ارث، مسایل اخلاقى، انفاق، ایثار، و ... را بیان مى‏کند . ابواب مختلف قرآن در واقع تحقق خدا و صفات خدا در تمامى مسایل روزمره است .
یک دسته از آیات هم وجود دارد بدین معنا که شخص پیامبر، روش و نگرش قرآن را «راهنماى عمل‏» قرار داده است . به عنوان نمونه پیامبر صلى الله علیه و آله شخصا در جنگ احد، جنگ را طراحى مى‏کند و فرماندهى را به عهده مى‏گیرد . و بعدا مى‏بینیم که خداوند در قرآن طراحى پیامبر صلى الله علیه و آله را تایید مى‏کند . همین‏ها مجموعه آیات الهى دسته سوم را تشکیل مى‏دهند . یعنى بشرى چون پیامبر صلى الله علیه و آله به مرحله‏اى از عقلانیت و رشد مى‏رسد که طى 23 سال مى‏تواند طرحى را در بستر زمان و مکان اجرا کند تا آنجا که مورد تایید خدا قرار بگیرد . این هدف وحى است که از بشر عنصرى فعال، پویا و اندیشه‏ورز بسازد .
بحث‏خداشناسى که جوهر و محور عقلانیت وحى است از نگاه من چهار وجه دارد . نخست اینکه در خدا نمى‏توان شک کرد، اگر در خدا شک کنى در تصورت از خدا شک کرده‏اى و این باعث مى‏شود که تصورت از خدا ارتقا پیدا کند و این شک جایز و واجب است . در هر چه شک کنیم در واقعیت و هستى نمى‏توانیم شک کنیم .
دوم اینکه خدا را اثبات هم نمى‏توان کرد; چرا که براى اثبات آن به یک سرى مقدمات یقینى نیازمندیم . مقدمات و بدیهیات یقینى‏اى که در واقع همان حضور خداست . آنهایى که سعى دارند خدا را از نیستى درآورده و هستى آن را اثبات کنند، ناخودآگاه در طول اثبات خدا، «نیست انگار» شده و با دست‏خود به بى‏خدایى امتیاز مى‏دهند ... . از آنجا که اثبات کار ذهن است، خروجى کارکرد ذهن، چیزى کلى است و کلى مرکب است‏بنابراین هرگز به خداى واحد نمى‏توان رسید به چیز مرکبى مى‏رسیم که کاربردى هم ندارد .
سوم اینکه خدا را نمى‏شود انکار کرد یعنى هر کس که بخواهد انکار کند، در جاده انکار باز به خدا مى‏رسد . برتراند راسل در کتاب خود با نام جهان‏بینى علمى مى‏گوید: «بر اساس اصل دوم ترمودینامیک یا اصل آنتروپى، این جهان محدود است ... . برخى کشیش‏ها به این صورت به خدا مى‏رسند که وقتى جهان محدود شد، باید خدایى باشد .» آنگاه راسل مى‏افزاید «من این جهان محدود و افول‏پذیر را دوست ندارم‏» ، مى‏گوییم آقاى برتراند راسل تو اینجا به توحید ابراهیمى رسیدى که مى‏گوید «لا احب الآفلین‏» (انعام 6: 76) ... هر کس بخواهد انکار کند باز در جاده انکار به خدا مى‏رسد .
چهارم اینکه خدا را نمى‏توان تعریف کرد . اگر تعریف کنیم یعنى خودمان خداییم یا بالاتر از خدا هستیم .
یکى از موانع و کند کننده‏هاى حرکت توسعه همین چالش‏هاى سردرگم در مسائل کلامى بوده است . اینکه همیشه خواسته‏ایم خدا را اثبات کنیم، اصلى‏ترین جهاد شده است; یعنى جوان‏ها بروند در جبهه و خون بدهند، آنگاه ما بنشینیم و خدا را خلق کنیم . نتیجه این روند عافیت‏طلبى و پیدایش یک طبقه یا صنفى است که اصلى‏ترین جهادش اثبات و خلق خداست . همان چیزى که توسط قرآن، انبیاء و ائمه منع شده است .
چگونه پیامبران به عقلانیت وحى رسیده‏اند و آیا آدم‏هاى معمولى هم مى‏توانند به عقلانیت وحى برسند یا نه؟ این مطلب در آیه 110 سوره کهف آمده است . خدا به پیامبر مى‏گوید: «قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد ...» (مفسران با مترجمان در این آیه اختلاف دارند) مى‏گوید من بشرى مثل شما هستم که به من وحى مى‏شود، نمى‏گوید: من بشرى هستم مثل شما، جز اینکه به من وحى مى‏شود . اصلا آیه وقف ندارد، مى‏گوید: من بشرى هستم مثل شما که به من وحى مى‏شود; یعنى به شما هم وحى مى‏شود . لغت وحى الزاما لغت مثبت نیست ; چرا که شیاطین نیز به هم وحى مى‏کنند و موارد وحى بسیار است .
بعضى مى‏گفتند چرا من پیامبر نیستم . پاسخ این است که راه باز است . همان‏طور که پیامبر، پیامبرتر مى‏شود و تکامل پیدا مى‏کند و پیامبر از اول مکه تا بعد از بیست و سه سال همواره رشد کرد و پیامبرتر شد، یک انسان هم مى‏تواند در جاده پیامبرى گام بردارد، منتها در یک مرتبه‏اى مى‏ماند .

اشاره

هرچند مطالب یاد شده را نمى‏توان خالى از نکات مفید دانست اما برخى نکات قابل تامل و بررسى در این مقاله وجود دارد .
1 . استفاده از تعبیر «جهش در مبنا یا مبانى‏» براى نزول دفعى وحى قابل تامل است; چرا که اولا، باید معلوم شود آن مبناى اولیه‏اى که جهش در آن صورت گرفته از دو حال خارج نیست‏یا مبناى باطلى بوده است، چنان‏که از ظاهر کلام ایشان استفاده مى‏گردد، یا مبناى حق بوده است . در صورت اول، صاحب این مبناى باطل یا باید شخص شریف پیامبر صلى الله علیه و آله باشد یا کسانى غیراز ایشان . صورت اول چون از مصادیق جهل و جهالت است، اولا، از مظاهر شرک به خداست، ثانیا، نسبت‏به پیامبر صلى الله علیه و آله به جهت منافات با عصمت منتفى است . صورت دوم نیز ناموجه است; چرا که امر «اقرء» در اول سوره خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آله است و او مامور شد که براى نفس خود بخواند، نه براى دیگران، هرچند خواندن براى دیگران از اغراض نزول است، چنان‏که مفسرین از جمله علامه طباطبایى در المیزان فرموده‏اند، معنا ندارد بفرماید اى پیامبر صلى الله علیه و آله نسبت‏به معنایى که به آن معتقد نیستى، جهش پیدا کن و مبناى حق را که «رب‏» مى‏باشد، اتخاذ کن .
اما اگر آن مبنایى که جهش در آن صورت گرفته است، مبنایى حق است، جهش از مبناى حق به مبناى حق یعنى جهش در مبناى واحد، با حفظ خصوصیات و این بى‏معناست .
ثالثا، استعمال «اقرء» در معناى افهم (بفهم)، استعمال در غیرمعناى حقیقى است; چرا که نه در کتب لغت و نه در کتب تفسیر، اقرء به معناى «بفهم‏» نیامده است، پس محتاج به قرینه است . ادعاى وجود قرینه مبنى بر اینکه در موقع نزول آیه کتابى نبوده تا پیغمبر صلى الله علیه و آله بخواند، درست نیست; زیرا، چنان‏که علامه فرموده، مراد از امر به «اقرء» تلقى کردن قرآنى است که جبرئیل به پیامبر وحى مى‏کند، مانند کسى که در صدر نامه‏اش براى شخصى مى‏نویسد: «نامه‏ام را بخوان و به آن عمل کن‏» . و این امر به قرائت نامه هست‏به آن شخص، هرچند هنوز متن نامه را نخوانده است و یا اصلا ممکن است‏بگوید نامه من که به تو خواهد رسید، آن را بخوان و عمل کن . در هر دو صورت اطلاق قرائت در این مورد صحیح و بر طبق استعمال حقیقى است .
2 . ایشان در باب عقل و وحى گفته است: «بسیارى مى‏خواهند عقل و وحى را دوتا کنند و بعد هم به هم جوش بدهند . به نظر من این امکان‏پذیر نیست .» در اینجا توجه به دو نکته ضرورى است . الف) در آیات و روایات، عقل و وحى به عنوان دو موهبت الاهى مجزاى از هم و در عین حال مرتبط با هم تعریف شده‏اند . عموم اندیشمندان نیز واحد بودن این دو را منطقا و عقلا درست نمى‏دانند .
ب) عقلانیت وحى امرى غیراز خود عقل و خود وحى است و ظاهرترین معناى آن این است که وحى صبغه عقلانى دارد . معناى صبغه عقلانى داشتن وحى هم آن است که نه تنها در تعارض با عقل نیست، بلکه با آن سازگارى دارد . بدیهى است چنین امرى نه تنها دلیل بر اتحاد نیست، بلکه برهان قوى بر انفکاک این دو مى‏باشد .
3 . در مورد نکوهش تقسیم مردم به بى‏خدا و با خدا و اینکه شیطان نیز خدا را قبول داشت، پس بى‏خدایى نداریم و اگر باخدایى و بى‏خدایى ملاک حق و باطل باشد، شیطان دوست است، چون باخداست، باید گفت مراد از باخدا بودن، علاوه بر اعتقاد به اصل وجود خدا، اعتقاد به صفات و افعال حکیمانه و تن دادن به عبودیت او باشد، و در این صورت آیا باز مى‏توان ادعا کرد همه با خدا هستند و بى‏خدایى وجود ندارد . در آن صورت، با این همه آیات شریفه و روایات فراوان که از ایمان و کفر بحث کرده و از مؤمن و کافر سخن به میان آورده است، چه باید کرد؟ جایگاه «من یومن بالله‏» و نیز «الذین کفروا» کجا خواهد بود؟!
4 . از نظر نویسنده محترم بحث‏خداشناسى داراى چهار وجه است . نخست اینکه در خدا نمى‏توان شک کرد . اگر در خدا شک کنى در تصورت از خدا شک کرده‏اى و شک در تصور از خدا، باعث ارتقاى تصور انسان از خدا مى‏شود . حال آنکه لزوما چنین نیست; زیرا چه بسا شک در تصور از خدا باعث گمراهى گردد .
اما اینکه چنین شکى واجب است، اولا، دلیلى بر آن اقامه نشده است . ثانیا، نادرست است; زیرا این وجوب یا باید عقلى باشد یا شرعى و یا عرفى و هیچ‏کدام از عقل و شرع و عرف چنین شکى را واجب ندانسته‏اند .
5 . در مورد تعریف خدا باید گفت که درست است که تعریف ذات خدا امکان ندارد، اما مى‏توان خدا را به صفاتش تعریف کرد و با توجه به صفاتش او را شناخت و شناساند . خود لفظ «اکبر» در ذکر شریفه «الله اکبر» تعریف خداست; یعنى موجودى که بالاتر از توصیف است و این خود تعریفى است که برگرفته از ذات اوست . حال اگر مراد نویسنده از عدم امکان تعریف خدا، همه اقسام تعریف باشد، چنین ادعایى با تعریف خود ایشان از خدا، یعنى «هستى که در نیستى گذر ندارد» ، در تعارض مى‏افتد .
6 . نکوهش مباحث کلامى نیز ناصواب است . شرافت و فضیلت علم کلام بر کسى پوشیده نیست; زیرا دفاع از عقاید دینى و حفظ مرزهاى عقیدتى مؤمنان از اهداف مقدس انبیاء بوده و ائمه اطهار علیهم السلام نیز همین مسلک را داشته‏اند . امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: «بهترین و واجب‏ترین فرضیه بر انسان شناخت‏خدا و اقرار به عبودیت اوست‏»(1)
مگر امام صادق علیه السلام شاگردان مبرزى مانند هشام بن حکم در علم کلام و مباحث مربوط به خدا و اثبات وجود و صفات او و سایر مباحث کلامى تربیت نفرمودند . راستى کسانى که نتوانسته‏اند از راه شهود عرفانى وجود خدا را احساس و مشاهده کنند، از چه راهى باید به این اعتقاد برسند و چه علمى باید متکفل و پاسخگوى این امور باشد . آیا مناظرات کلامى و عقلانى ائمه علیهم السلام در دفاع از وجود خدا و صفاتش و ارائه مستدل عقاید دینى در مقابله با زندیقان و منحرفان، مسائلى غیرضرورى هستند که پرداختن به آنها باعث‏به‏وجود آمدن عافیت‏طلبى کسانى است که به این امور مى‏پردازند؟ مگر نه این است که به مقتضاى آیه شریفه «فاسئلو اهل الذکر» باید به اهل نظر در هر علم و موضوعى رجوع کرد؟ بزرگان دین دفاع متکلمان از آموزه‏هاى دینى و حل شبهات منکرین را «جهاد بزرگ‏» خوانده‏اند . طبرسى در تفسیر شریف مجمع‏البیان در ذیل آیه شریفه «فلا تطع الکافرین و جاهدهم به جهادا کبیرا» مى‏نویسد: این آیه دلالت دارد بر اینکه مهم‏ترین و بزرگ‏ترین جهاد از حیث منزلت پیش خداوند جهاد متکلمان در حل شبهات مبطلین و دشمنان دین است .

پى‏نوشت

1) بحار، ج 4، صص 54 و 55 .
بازتاب اندیشه > مهر 1382 - شماره 42

مقالات مشابه

نزول وحی

نام نشریهمعارج

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

عقل و وحی در اندیشه سیاسی خواجه نصیر الدین طوسی

نام نشریهسیاست متعالیه

نام نویسندهاحمدرضا یزدانی مقدم

مقاربة لظاهرة الوحی (القسم الأول)

نام نشریهالمعارج

نام نویسندهحسین شحادة

وحی و تجربه دینی از دیدگاه آیت الله جوادی آملی و دکتر سروش

نام نشریهطلوع نور

نام نویسندهابوالفضل کیاشمشکی, محمدحسین فصیحی

عقل و وحی از نظر علامه طباطبایی

نام نشریهفلسفه دین

نام نویسندهروح‌الله بهشتی‌پور

رخ یار در آینه

نام نشریهفصلنامه حسنا

نام نویسندهحسن ممدوحی کرمانشاهی